اما ...
اما عزیز خسته و داغدار من ...
با همه اشتیاقم
بگذار در سوادی با تو بودن بمانم
بگذار هیچ جلوه ای از زمین در تصویر عاشقانه و خدایی خیال من نباشد
بگذار در اشتیاق دیدار تو بمانم ...
بگذار نفسهایم در ارزوی دیدار تو به شماره افتد ...
بگذار همه ان چیزهایی که خدا بی حضور مادی تو
بر من بخشیده است ... دست نخورده بماند
بگذار لطافت انتظار را در سینه پر اندوه خود
به تمامی لمس کنم ...
بگذار در افقهای خیالم را برای دیدار تو
به نظاره بنشینم ...
بگذار خلوتگاه درونم با هاله ای از نور خدایگونه روحت پوشانده شود ...
بگذار در حسرت دیدار تو بمانم ...
بگذار سوز و گداز سینه ام ...
پر جوش بماند ...
بگذار پر التهاب بمانم ...
بگذار همیشه و برای ابد ...
دلتنگ تو بمانم ...
میدونی دلتنگی یعنی چه ؟
دلتنگی یعنی اینکه
بشینی به خاطراتت باهاش فکر کنی
اونوقت یه لبخند بیاد رو لبت
ولی چند لحظه بعد
شوری اشکهای لعنتی
شیرینی اون خاطره ها رو از یادت ببرند
درتنهایی خود لحظه ها را برایت گریه کردم
در بی کسیم برای تو که همه کسم بودی گریه کردم
در حال خندیدن بودم که به یاد خنده های سرد و تلخت گریه کردم
در حین دویدن در کوچه های زندگی بودم که ناگاه
به یاد لحظه هایی که بودی و اکنون نیستی ایستادم و آرام گریه کردم
ولی اکنون می خندم آری میخندم به تمام
لحظه های بچگانه ای که به خاطرت اشک هایم را
قربانی کردم…