عـــــــلـــــــی جـــــون

بر نیمکت شکسته ای در باران

 در دست تو چتر بسته ای در باران

 باران باران باران باران باران

تنها تنها نشسته ای در باران

لمس دستان تو

وسوسه شیطان نبود
به قداست چادرت قسم
حس قنوت نمـــاز هایم بود

 


 

قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟ 

انتظار خبری نیست مرا 

 نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری 

برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس 

 برو آنجا که تو را منتظرند

 

 

 

 

 

 

 

برای مشاهده ادامه مطلب این پست اینجا را کلیک کنید

بعضی وقتا انقد از آدمابدم میاد که آرزو می کنم کاش انسان نبودم


بعضی وقتا انقد از زندگی و مسیر یکنواختش خسته میشم که

از قصد خودمو به درو دیوار مسیر میزنم تا یه تنوعی بشه

بعضی وقتا انقد دلم میشکنه که حتی خورده شیشه هاشم نمیشه جمع کرد

بعضی وقتا انقد تنها میشم که واسه فرار از هیاهوی سکوت اطرافم دوست دارم بمیرم

الان هم یکی از همون بعضی وقتاست  الان همه اون بعضی وقتا باهم اومدن سراغم

دیگه تحمل ندارم  داغونم  دارم دیونه میشم

هرروز بیشتر از دیروز از خودم بدم میاد

واسه فرار از خودم هر جایی حاضرم برم حتی جهنم

 



 

این روزا همه ی رویا و آرزوم این شده ؛

 

این که توی بحث فقط سکوت کنم...

 

فحشاش رو بده...حرفاشو بزنه...

 

منم بشنوم و به جون بخرم...

 

تموم که شد...

 

برم بغلش کنم ...

 

گریه کنم...

 

حرفی نزنم...

 

فقط و فقط عمل کنم....

بگم: با من نجنگ ....من عاشقتم...

تعداد صفحات : 81